ببین چطوری می لرزم
وقتی نگاهت می کنم
و گویی آخرین نفری
من تو رو به یه دنیا نمی دم
به چشمانم نگاه کن
آنها همه چیز را برایت میگویند
از وقتی رفتی
من همیشه به بدترین ها فکر می کنم
تن و وجودم می لرزد
و دستانم عرق می کنند
اما ، در واقع می دانم
که تو مرا دوست داری
ببین چطوری می لرزم
وقتی نگاهت می کنم
و گویی آخرین نفری
من تو رو به یه دنیا نمی دم
تن و وجودم می لرزد
و دستانم عرق می کنند
اما ، در واقع می دانم
که تو مرا دوست داری
تکرار
همه نیازمی... همه نیازمی
زمین حتی مثل نیاز من به تو، نیاز به خورشید ندارد
بیا و مرا متقاعد کن ، مرا متقاعد کن
بنابراین دیگر شکی در وجود من نیست
(من به تو احتیاج دارم ، به تو نیاز دارم)
تصور کن چه حسی دارم
وقتی بیدار می شوم
چگونه قلبم می تپد
وقتی به تو فکر میکنم
و تردید پدیدار میشود
او با قلبش می جنگد
و من در واقع می دانم
که مرا دوست داری
تکرار