وقتی رفتی
روزگارم شبی تاریک شد
من قوی هستم اما امروز ناگزیر باید میگریستم
نه خانه ام واقعا دیگر مال من است و نه این مکان به من تعلق دارد
تنهایم و نمیتوانم این حرفها را درونم نگه دارم
چیزهای زیادی برای گفتن دارم
صدایم را در جاده رها میکنم
دیگر نمیتوانم جلویش را بگیرم ....
در این راه پر از سنگ، چگونه
رویایی بسازم ؟!
رویایی از جنس نسیم که باد از میانش خواهد برد
زاری را پایان خواهم داد ، و مرگ را آرزو خواهم کرد
زندگی را ادامه می دهم و آرام آرام تو را فراموش میکنم
دیگر نمیخواهم بمیرم
چیزهای زیادی هست که برایشان بشود زندگی کرد
میخواهم دوباره عاشق شوم
و اگر هم نشد
رنج نخواهم کشید
دیگر رویایی نخواهم داشت
حال ، زندگیم را با دستان خودم خواهم ساخت
صدایم را در جاده رها میکنم
دیگر نمیتوانم جلویش را بگیرم...
در این راه پر از سنگ، چگونه رویایی بسازم ؟!
رویایی از جنس نسیم که باد از میانش خواهد برد
زاری را پایان خواهم داد ، و مرگ را آرزو خواهم کرد