من اینجا دراز کشیده ام، در بخش گمشده و تنهای شهر
متوقف در زمان، من در دنیایی از
اشک آهسته غرق میشوم
در حال رفتن به خانه، فقط قادر به تحمل آن بتنهایی نیستم
من حقیقتا" باید تو را نگهدارم، تو را نگهدارم، تو را دوست بدارم، تو را دوست بدارم
تراژدی، وقتی احساس رفته است
و تو قادر به ادامه نیستی، این تراژدی است
وقتی صبح میگرید و تو نمیدانی چرا
تحمل آن سخت است وقتی کسی نیست تو را دوست داشته باشد
تو به نتیجه ای نمیرسی
تراژدی، وقتی کنترل را از دست میدهی
و تو روحی نداری، این تراژدی است
وقتی صبح میگرید و تو نمیدانی چرا
تحمل آن سخت است وقتی کسی نیست تو را دوست داشته باشد
تو به نتیجه ای نمیرسی
شب و روز سوزشی در درون من است
عشق سوزان، با اشتیاقی که نخواهد گذاشت باشم
به هبوط میروم و فقط قادر به تحمل آن بتنهایی نیستم
من حقیقتا" باید تو را نگهدارم، تو را نگهدارم، تو را دوست بدارم، تو را دوست بدارم
تراژدی، وقتی احساس رفته است
و تو قادر به ادامه نیستی، این تراژدی است
وقتی صبح میگرید و تو نمیدانی چرا
تحمل آن سخت است وقتی کسی نیست تو را دوست داشته باشد
تو به نتیجه ای نمیرسی
تراژدی، وقتی کنترل را از دست میدهی
و تو روحی نداری، این تراژدی است
وقتی صبح میگرید و تو نمیدانی چرا
تحمل آن سخت است وقتی کسی در کنار تو نیست
تو به نتیجه ای نمیرسی
تراژدی، وقتی احساس رفته است
و تو قادر به ادامه نیستی، این تراژدی است
وقتی صبح میگرید و تو نمیدانی چرا
تحمل آن سخت است وقتی کسی نیست تو را دوست داشته باشد
تو به نتیجه ای نمیرسی
تراژدی، وقتی کنترل را از دست میدهی
و تو روحی نداری، این تراژدی است
وقتی صبح میگرید و تو نمیدانی چرا
تحمل آن سخت است وقتی کسی در کنار تو نیست
تو به نتیجه ای نمیرسی