به خیالم مردی را دیدم که به زندگی بازگردانده شده بود
بدنش گرم بود
او به هوش آمده بود،و باوقار بود
او به من نشان داد گریستن چگونه است
خب،شاید تو آن مردی که من شیفته اش بودم دیگر نیستی
بنظر نمیاد بدانی
و یا اهمیت بدهی که قلبت برای چه چیزی آنجاست
خب،او نیز برای من غریبه شده ست
آنجا که عادت داشت به دروغگویی هیچ چیز باقی نماده ست
دیگه حرفی ندارم که بزنم
جریان از این قراره
هیچ چیز روبراه نیست،ومن از هم گسستم
من دیگر به هیچ چیز باور ندارم
این حسی ست که دارم
سردمه و احساس شرمساری دارم
برهنه کف اتاق دراز کشیده ام
وهم وخیال ها هیچگاه جایشان
را به واقعیت نمیدهند
من بیدار بیدارم
و میتوانم ببینم
که آسمان بی نقص به چشمم پاره پاره شده می آید
اندکی دیر کردی
من دیگر از هم گسستم
پس به گمانم حق با پیشگو بود
باید تنها چیزی که آنجا بود را می دیدم
و نه یک تصویر زیبا و واهی از تو
و لی تو به وجودم رخنه کرده بودی
ولی حالا دیگر برایم مهم نیست
من بد اقبالم
زیاد هم دلتنگ گذشته نیستم
خیلی چیزهای دیگر وجود دارد
که من از آنها محرومم،من از هم گسستم
آنجا که عادت داشت به دروغگویی هیچ چیز باقی نماده ست
دیگر انگیزه ای برای هیچ چیز ندارم
اوضاع از این قراره
هیچ چیز روبه راه نیست،من از هم گسستم
من دیگر به هیچ چیز باور ندارم
این حسی ست که دارم
سردمه و احساس شرمساری دارم
شکسته ودست و پا بسته کف زمین
تو کمی دیر آمدی
من دیگر از هم گسستم
گسسته