اون دختر مدتهاست که داره دنبال دلیل میگرده
برای توجیه غم و غصه های درونش
انگار از لبخند و نگاه دیگران میفهمه
که هرکسی یه نظری درباره اش میده
میگن: "مادرش هیچوقت خیلی دوستش نداشت
پدرش هم که هیچ سراغی ازش نمیگیره
واسه همینه که دچار کمبود محبت و عاطفه شده"
ولی اون یه جایی توی خلوت خودش
وسایلش رو میبنده تا از اینجا بره
و حالا منتظر نشسته تا یه خلبان خوب از راه برسه
که بهش بگه
:بهش میگه
با تو رفت و برگشت تا ماه رو پرواز میکنم اگه که تو *
اگه که تو معشوق من باشی
بلیط دنیایی که ما بهش تعلق داریم توی دستمه
پس حاضری معشوقم باشی؟
تا جاییکه یادش میاد هیچوقت برای هیچکس خواستنی نبوده
اگه عشق به رنگ سرخ بوده پس لابد اون کور رنگی داشته
همه دوستهاش دست به خیانت میزدن
و جرمهایی مرتکب میشدن که هیچوقت نمیشد تعریفشون کرد
اون میگه: "عشق شبیه یه بیابونِ خشک و خالیه
و رسیدن به ایمان و باور انسانی
"مثل یه سفر هستش که من نقشه اش رو ندارم
واسه همین میخواد یهویی دست بکار بشه
و با سرعت هرچه بیشتر
علامت بفرسته که
تموم امیدش به ستاره هاست
چه رویای شیرینی
: میگه
با تو رفت و برگشت تا ماه رو پرواز میکنم اگه که تو
اگه که تو معشوق من باشی
بلیط دنیایی که ما بهش تعلق داریم توی دستمه
پس حاضری معشوقم باشی؟
(طاقت بیار..... طاقت بیار)
مادرش هیچوقت خیلی دوستش نداشت
پدرش هم که هیچ سراغی ازش نمیگیره
واسه همینه که اون دچار کمبود محبت و عاطفه شده
ولی یه جایی توی خلوت خودش
وسایلش رو میبنده تا از اینجا بره
و حالا منتظر نشسته که یه خلبان خوب از راه برسه
تا بهش بگه
بهش میگه
با تو رفت و برگشت تا ماه رو پرواز میکنم اگه که تو
اگه که تو معشوق من باشی
بلیط دنیایی که ما بهش تعلق داریم توی دستمه
پس حاضری معشوقم باشی؟