چگونه با تو باشم که در تو فنا شم
تو رفته ای و بهتر که من هم نباشم
چگونه جان خود را به دستم بگیرم
بگو چگونه باید برایت بمیرم
به عمر با تو بودن به خود برنگشتم
هر آنچه که تو از آن گذشتی گذشتم
تو با دلم چه کردی که در زمان ندیدم
من آن نشانه ها را به این نشان ندیدم
به جز هوای عشقت هوایی در سرم نیست
هر آنچه که تو هستی در این و آن ندیدم
تو با دلم چه کردی که در زمان ندیدم
من آن نشانه ها را به این نشان ندیدم
به جز هوای عشقت هوایی در سرم نیست
هر آنچه که تو هستی در این و آن ندیدم
شکسته بودی و من به یک آن شکستم
چنان که با دو چشمم به باران نشستم
به بال و پر رساندی خودت بر نداری
رسانده ای به سامان مرا سر نداری
تو با دلم چه کردی که در زمان ندیدم
من آن نشانه ها را به این نشان ندیدم
به جز هوای عشقت هوایی در سرم نیست
هر آنچه که تو هستی در این و آن ندیدم
تو با دلم چه کردی که در زمان ندیدم
من آن نشانه ها را به این نشان ندیدم
به جز هوای عشقت هوایی در سرم نیست
هر آنچه که تو هستی در این و آن ندیدم