رعد در کوهستان
و آتش ها در ماه
در کوچه هیاهویی است و
خورشید بزودی اینجا خواهد بود
امروز روز موعودی است که من باید
شیپور قدیمی را برداشته
و در آن بدمم
خوب اینجا آدم های مهمی هستند و در کل هر کجا که میروم همینطور است
داشتم در مورد آلیشا کیز فکر میکردم
نتونستم جلوی اشک هایم را بگیرم
او وقتی در هلز کیچن(*) متولد شد
من در زمان آتی زندگی میکردم
من میخواهم بدانم اصلا" آلیشا کیز کجای دنیا میتونه باشه
من به دنبال او حتی تنسی را هم زیر پا گذاشته ام
احساس میکنم روحم شروع به گسترش کرده
نگاهی به درون قلبم بینداز و تو به نحوی متوجه خواهی شد
تو منو به اینجا آوردی، حالا داری سعی میکنی منو از خودت دور کنی
نوشته ای روی دیوار است، بیا و آنرا بخوان
بیا و ببین این نوشته واقعا" چه میگوید
(میان پرده)
رعد در کوهستان همچون طبلی منعکس میشود
قصد خواب در آنجا
جایی که صدای موزیک از آنجا میاید
من نیازی به راهنما ندارم، من خود راه را میشناسم
این را یادت باشه من خدمتگذار تو هستم چه روز و چه شب
صدای تپانچه ها در فضا میپیچد و برق افت میکند
میخواهم چیزی را امتحان کنم ولی من از شهر خیلی دور هستم
خورشید به درخشیدن خود ادامه میدهد و باد شمال
سرعت میگیرد
میخواهم برای مدت زمانی خود را فراموش کنم
میخواهم بیرون رفته و ببینم دیگران چه نیاز دارند
من نشسته و مشغول مطالعه هنر عشق هستم
فکر میکنم مثل یک دستکش برایم مناسب است
من یک زن واقعا" خوب میخواهم که فقط آنچه میگویم انجام دهد
همه میخواهند بدانند این جهان ستمگر امروزی را چه میشود
رعد در کوهستان به زمین منعکس میشود
میخواهم در هنگام صبح از خواب برخاسته و جاده دشوار را بپیمایم
در روزی شیرین و مطبوع من در کنار پادشاهم خواهم ایستاد
من به عشق تو یا هر چیز دیگر خیانت نخواهم کرد
میخواهم ارتشی برای خود ترتیب دهم مشتی افراد خشن و حرومزاده
من افراد ارتشم را از یتیم خانه ها انتخاب میکنم
من در کلیسای سنت هرمان بودم و مناسک مذهبی خود را بجای آوردم
همانطوریکه شیر هزاران گاو را دوشیده ام
من آرواره خوک را دارم، او کیک دارد
او فرشته نیست و من هم همینطور
شرم بر حرص و طمع تو، شرم بر نقشه های توطئه آمیز و شرورانه تو
حرف من این خواهد بود، رویاها و آرزوهایت برایم اهمیتی ندارند
رعد در کوهستان به شدتی که میتواند باشد
پیر شیاد و بد جنس که مرا تحت فشار و تهدید قرار داده
تمام خانم ها در واشنگتن
تلاش میکنند از شهر خارج شوند
انگار قراره اتفاق بدی بیفته، بهتره هواپیمایت را بطرف پائین هدایت کنی
همه دارند می روند و من هم میخواهم بروم
نمیخواهم بخت خودم را با یک نفر آدم جدید دیگه آزمایش کنم
من آنچه میتوانستم انجام دادم من آنرا در جای خود انجام دادم و بعد
من معترف هم شدم، دیگر نیازی به اعتراف مجدد نیست
میخواهم پول هنگفتی در بیارم
میخواهم به بالا در شمال بروم
هر آنچه زمین محصول میدهد را کاشت و برداشت خواهم کرد
پتک روی میز است
چنگال روی قفسه است
برای رضای خاطر خدا بیا و دلت بحال خودت بسوزه و به خودت رحم کن