مردی نگران با ذهنی نگران
هیچ چیز در پس و هیچ کس در پیش
زنی در آغوشم، شامپاین نوشان
پوستی سپید، با چشمانی شرور
خیره ام به آسمان یاقوت فام
خوب لباس پوشیده، در انتظار آخرین قطارم..
ایستاده بر چوبه ی دار، سرم در طناب دار
هر دم در انتظار دوزخی که مرا برهاند (اگه به نطرتون اشتباهه بگید، کاملن مطمئن نیستم)
مردم گاه دیوانه و زمان عجیب
سخت زندانیم، دور از دسترس
توجه می کردم اما اوضاع عوش شده...
اینجا برایم هیچ خیری ندارد
من در شهری اشتباهی هستم، باید در هالیوود باشم
برای لحظه ای در آنجا، جنشی دیدم.
باید به کلاس رقص بروم، جیترباگ برقصم
میانبری نیست، باید لباس زنان را پوشید
تنها یک احمق می تواند فکر کند که می تواند همه چیز را ثابت کند
آب بسیاری زیر پل، و همچنین کلی خرت و پرت دیگر
بیدار نشو نجیب زاده، من فقط دارم رد می شوم
مردم گاه دیوانه و زمان عجیب
سخت زندانیم، دور از دسترس
توجه می کردم اما اوضاع عوش شده...
چهل مایل در جاده ی اشتباهی قدم زدم
اگر انجیل راست باشد، دنیا منفجر خواهد شد
سعی می کرده ام تا آنجا که توان دارم از خود دور شوم
بعضی چیزها برای دست زدن خیلی داغ هستند
ذهن انسان تنها می تواند بیش از حد جا اشغال کند (مطمئن نیستم درست ترجمه کرده باشم، اگه کسی میدونه به منم بگه)
با باختن دست (بازی کارت) نمی توان پیروز شد
گویی دلداده ی اولین زنی که ببینم میشوم
او را در فرغون میگذارم و در خیابان میچرخانم
مردم گاه دیوانه و زمان عجیب
سخت زندانیم، دور از دسترس
توجه می کردم اما اوضاع عوش شده...
به آسانی آسیب می بینم اما به رویم هم نمی آورم
می توان بدون اینکه حتی بدانی، آسیب زد
شصت ثانیه ی می تواند بسان یک جاودانگی باشد
خوار و بی آبرو خواهم شد، در اوج پرواز خواهم کرد
تمام حقیقت دنیا غیر قابل قبول و یک دروغ بزرگ می شود
دلداده ی زنی هستم که برایم حتی جذابیت هم ندارد
آقای جینکس و خانم لوسی در دریاچه پریدند
من آن قدر مشتاق نیستم که اشتباه کنم
مردم گاه دیوانه و زمان عجیب
سخت زندانیم، دور از دسترس
توجه می کردم اما اوضاع عوش شده...