این زخمها مدتهاست که آرزوی نوازش لطیف تو را دارند
تا بختمان را یکی کنیم، لعنت به چیزی که سرنوشت مقدر کرده
قلبم را بِدَر و باز کن، سپس اظهار عشق کن
یک سرنوشت پیچیده در هم برای هردویمان
تو به سرعت از رویایم میروی وقتی صبح میآید
بوی تو مثل توت و یاس بنفش شیرین است
رویای زاغی گیر افتاده در طوفانِ چشمان بنفشت که وقتی گریه میکنی میدرخشند
گرگ را من درون طوفان هم دنبال میکنم
تا قلبت که اشتیاقش تغییر کرده را پیدا کنم
با خشم و سخت شدن در حال تبدیل شدن به سنگ است
تا در میان سرما تو را با در آغوش گرفتن گرم نگه دارم
تو به سرعت از رویایم میروی وقتی صبح میآید
بوی تو مثل توت و یاس بنفش شیرین است
رویای زاغی گیر افتاده در طوفانِ چشمان بنفشت که وقتی گریه میکنی میدرخشند
نمیدانم که سرنوشت میخواهد ما با هم باشیم
یا به دلیل بخت کور عشق به هم وابسته شدهایم
آرزویی که من زمزمهاش کردم، وقتی همهی اینها شروع شد
او عشقی را به وجود آورد که تو احتمالا هرگز پیدا نمیکردی
تو به سرعت از رویایم میروی وقتی صبح میآید
بوی تو مثل توت و یاس بنفش شیرین است
رویای زاغی گیر افتاده در طوفانِ چشمان بنفشت که وقتی گریه میکنی میدرخشند