دوار،همچون دایرهای که در یک مارپیچ می چرخد
چونان چرخی درون چرخی دیگر
بی آغاز و بی پایان
بر روی یک حلقه ی همیشه چرخان
همچون گلوله برفی که از کوه می افتد به پای کوه
یا بسان بادکنکی در یک جشن
به مانند چرخش چرخ و فلک
بسان حلقه های گردان اطراف ماه
همچون عقربه های ساعت که میچرخند
و دقایق را سپری میکنند
و دنیا، به سیبی میماند
که بی صدا در فضا میچرخد
مثل دایرههایی که
در آسیابهای بادی ذهنت مییابی
مثل تونلی که دنبالش می کنی
و خود در درون تونل دیگری ست
و چونان حفره هایی درون غار ؛
جایی که خورشید هیچ وقت نمیتابد
مثل دری که میچرخد و مدام میچرخد
در رویایی نیمه فراموش شده،
یا دایره هایی که از پرتاب سنگی
درون جویباری حاصل می شوند...
مثل ساعتی که عقربه هایش دقایق سپری شده
را از چهره اش پاک می کنند،
و جهان مثل سیبی ست
که بی صدا در فضا می چرخد.
مثل دایره هایی که
در آسیاب بادی های ذهنت پیدا می کنی...
کلیدهایی که در جیبت جلینگ جلینگ میکنند
کلماتی که در سرت هیاهو بر پا میکنند
چرا تابستان به این زودی گذشت
این را تو گفته بودی؟
دلدادگانی که در امتداد ساحل قدم میزنند
و ردِپایشان را به روی ماسه ها به جا میگذارند
آیا آوای طبل و دُهُل در دوردستها
همان ضرب آهنگ انگشتان دست تو هستند؟
عکسهای آویزان به دیوار دالان
یا تکهای از یک آهنگ
نامها و چهرههای نیمه فراموش
یعنی اینها متعلق به که هستند؟
وقتی میفهمی که دیگر تمام شده است
در پاییز خداحافظی ها
برای لحظه ای حتی نمیتوانی به یاد آوری!
رنگ چشمهایش را
دوار، بسان دایرهای در یک مارپیچ
مثل چرخی در دل چرخی دیگر
بی آغاز و بی پایان
بر روی یک حلقه ی همیشه چرخان
مادام تصاویر نمایان میشوند
همچون حلقه هایی که در آسیابهای
بادی ذهنت پیدا کردی...