[ با صدای پایین]
زمزمههای دم صبح ِ
عاشقان ِ سخت در خواب
طنین ِرعد دارد در گوشم
چون مینگرم
در چشمانَت
میچسبم به تنَت
حس میکنم
هر حرکتَت را
صدای گرم و پرمهرَت را
عشقی را
که ندارم توان ِ
دست کشیدن از آن را
[صدا اوج می گیرد]
چرا که من
بانوی ِ توام
و تو
مرد ِ من
جان میدهم
هرگاه دستی
سوی من آری
[با صدای پایینتر]
شاید گاهی
حس کنی
دورم از تو
هرگز مپرس کجایَم
چرا که همیشه
با توام
[صدا اوج میگیرد]
چرا که من
بانوی ِ توام
و تو
مرد ِ منی
جان میدهم
هرگاه دستی
سوی من آری
[با صدای پایینتر]
میرویم به سویی
جایی که نبودهام
هرگز
گاهی میترسم
اما آمادهام
تا دریابم
قدرتِ عشق را
تپش ِ قلبت
حجاب را میدرد
حسّ ِ دیگر نمیتوانم
ناگهان دور میشود
از من قرنها
[صدا اوج میگیرد]
چرا که من
بانوی ِ توام
و تو
مرد ِ منی
جان میدهم
هرگاه دستی
سوی من آری
میرویم به سویی
جایی که نبودهام
هرگز
گاهی میترسم
اما آمادهام
تا دریابم
قدرتِ عشق را