وقتیکه به سمت مرز سرازیر شدند
به من هشدار داده بودند تا تسلیم شوم
اما تسلیم شدن در مرام من نبود
سلاحم را برداشتم و ناپدید شدم
اسمم را مرتبا عوض کردهام
همسر و فرزندانم را از دست دادهام
اما همچنان دوستان فراوانی دارم
و تعدادی از آنها با من همراه هستند
زن مسنی به ما پناه داد
و ما در اتاق زیرشیروانی خانهاش پنهان کرد
سربازان از راه رسیدند و زن بدون حتی زمزمهای مرد
امروز صبح سه نفر بودیم
و امشب من تنها بازمانده هستم
اما همچنان باید ادامه دهم
مرزها زندان من هستند
اه باد، باد میوزد
باد ازمیانها قبرها میوزد
آزادی بهزودی از سایه برمیخیزد
سربازان آلمانی در خانهام بودند
به من میگفتند "خودت را تسلیم کن"
اما من نمیتوانستم
اسلحهام را برداشتم
اسمم را هزاران بار عوض کردهام
همسر و فرزندانم را از دست دادهام
اما همچنان دوستان بسیاری دارم
تمام مردم فرانسه را دارم!
زن مسنی ما را یک شب در اتاق زیرشیروانیاش پنهان کرد
آلمانها اورا گرفتند
و او بدون هیچ تعجبی مرد.
اه باد میوزد
باد از میان قبرها میوزد
آزادی در راه است و به زودی از راه میرسد
و ما از میان سایهها پدیدار میشویم.