در بحبوحه دعوا رفتم
درحالی که به حرفهایی که میزدی
سعی میکردی نگهم داری بی اعتنایی میکردم
گفتم:"این بار دیگه کافیه"
صدها بار زنگ زده ای
ولی من جواب نمیدم
چون خیلی عصبانیم ممکنه بگم همه چیز تمام شده
ولی اگه کمی دقیق تر نگاه کنی
گفتم:"برو"ولی تنها چیزی که میخوام تویی
که پشت پنجره بایستی و سنگریزه پرت کنی
فریاد بزنی"دوستت دارم"
زیر باران منتظر بمانی،برگردی
نرو چون میدانم
تنها چیزی که نیاز دارم سمت دیگر در (ایستاده)است
من و غرور احمفانه به تنهایی می نشینیم
به عکسها نگاه میکنیم به تلفن خیره میشیم
حرفهایی که زدیم رو دوره میکنم
صدای کوبیده شدن در و همه چیزهایی که اشتباه گفتم رو یادمه
پس عزیزم اگه همه چیز رو میدونی بگو چرا نتونستی ببینی
وقتی رفتم میخواستم دنبالم بیای
و از پنجره فریاد خواهم زد
حتی نمیتوانم بهت نگاه کنم
بهت نیاز ندارم ولی دارم،دارم،دارم
میگم:"چیزی نیست که بگی تا همه چیز رو درست کنی.مصمم هستم،مصمم هستم
منظورم اینه که
با صورت تو و چشمهای زیبایت
و صحبتهایت با دروغ های کوچکت
و تصویر کمرنگی از شبی زیبا
از ماشینت تا پله ها منو میبری
و من دست از گریه برداشتم،اون دختره ارزش این سردرگمی ها رو داشت؟
بعداز همه چیز و اون پیراهن مشکی
بعد از همه چیز باید اعتراف کنم،بهت نیاز دارم