بازم پیش برو!
امّا تا کی؟!
تو در تو
عمیق و سرد
پر از درد
نمونده نور امّید
همه مرده
دل افسرده
از روشنایی، طرد
دنبال تو گشتم به هر کجا
و به جز غم چیزی پیدا نکردم
حبسم توی تیرگی، درموندگی
میشنوم زمزمه و ندایی
که میگه: «کجایی؟!»
استوار بمان تا برسی به رهایی
نترس؛ پشت کن تو به شب تار
به سمت روشنایی برو
پردهی سیاهیو بزن کنار
یه قدم بردار به سمت جلو
حالا بدون تو
با کی شروع کنم از نو
به سمت رهایی بزن گام، قرص و محکم
یه قدم برو به جلو آروم، کمکم
وقتی که شب تیره
با وحشتش بمیره
خورشید گرمو میشه دید با امّید
که با سرخی تو افق جون میگیره
از این شب گذر کن
به دنیا نظر کن
بیترس جلو برو
چون باران
در آسمان
میشود که دیگر بار بر من بتابد نور امّید
پس به پیش برو
شروعی از نو
برو بیپروا به جلو