هرگاه که دستت را می گیرم،چشمانت پر از ترس می شود
اکنون نمی توانی کنترلت را از دست بدهی،قیمت هر چیز پرداختنیست
اما عشق(من)،شنیده ام در تاریکی گریه می کردی
و اشکهایت روی بالشتت خونیست که از قلبت
سرازیر می شود
آه گناهکار،همه ی چیزهایی را که داشته ای از دست می دهی
روزت در سازش است،شبت به دیوانگی گذشته
و عشق نمی تواند تو را لمس کند،جست و جو پایانی ندارد
و یکی را فراموش کرده ای(که)تنها دوست واقعیت بود
سپس روحت به آسمان پرواز می کند
تو به من دسترسی نداری
اما درها باز نخواند شد
(زیرا)کلید را دور انداخته ای
نه،در باز نخواهد شد
تو کلید را دور انداخته ای
آه،غریبه مراقب باش زندگی ای که هدایت می کنی
پر شده با هشدارهایی (که)نمی توانی یا نخواهی دید
قلعه ات سقوط کرده،آن(قلعه)بر خاک افتاده
صدایت را شنیدم(که)صدا می زنی
فکر کردم نوازش دستانت را احساس کردم
آه،قمار باز بیاد داشته باش عشقی را که قرض دادی
هرگز باز نخواهد گشت برای بازی که پایانی ندارد
(کسی که)می خندد صدا می زند
تو باید به معمله(قمار)برگردی
و آس ها پایین می افتند با هر چرخش چرخ
سپس برد هایت را جمع می کنی
آماده ی رفتنی
اما در باز نخواهد شد
تو کلید را دور انداخته ای
آه،دیگر جایی برای ماندن نیست
پس منتظر نباش تا ببینی
برای دری که باز نخواهد شد
تو کلید را دور انداخته ای