سکوتِ درختان ماه دسامبر پیچیده در صبحگاه
به محض شنیدن شیونِ زاغها تنها میشوم
نواهای صبحگاهی بر فراز آرامشِ جنگل سوگواری میکنند
تنها بادهای سوزناک سرد با من نجوا میکنند
چنانچه گویی بر شنلی از مخمل بر
قلب خونین من میپیچند
نسیمی ملایم از این بادها و اندوه از هم گسسته میشود
افسون شده
همچو یک رویا
جنگلهای فرانکونیِن
مرا افسون میکند
مرا در آغوش میگیرد
جنگلهای فرانکونیِن
مرا در بینهایت میرباید
به وسعت درختانِ بیشمارش
آه چه خلوصی در این چشماندازها آرَمیده
نفرین بر فصل زمستان
سحرگاه و چشمه نورش را میبینم
صبحی از یخ
منظرهای از شب