از میان عدسی های چشم ماهی اشک آلود
شکل این لحظه را به سختی می توانم تشخیص دهم
و دور از پرواز بلند در آسمان های آبی صاف
مارپیچ وارانه به درون سوراخی در زمین میخزم،جایی که پنهان شده ام
اگر در جاده از میدان مین بگذری
و از سد سگها بگذری و چشمان بی روح الکترونیکی را فریب دهی
و اگر بتوانی از تیراندازی توی راهرو بگذری
رمز را بزن، وارد مخفیگاه شو
و اگر من آنجا باشم،به تو خواهم گفت چه چیزی در پس آن دیوار است
پسری هست که توهم بزرگی داشت
با دختران درون مجلات عشق بازی میکرد
در شگفت است که آیا تو با ایمان جدیدت هم بستر شده ای؟
کسی می تواند او را دوست بدارد؟
یا این فقط یک رویای احمقانه است؟
و اگر من نیمه ی تاریکم را نشانت دهم
آیا باز هم مرا امشب در آغوش میگیری؟
و اگر حرف دلم را با تو در میان بگذارم
و نیمه ی ضعیفم را نشانت دهم
چه می کنی؟
داستانت را به {مجله ی} رولینگ استون خواهی فروخت؟
آیا کودکان را میبری
و مرا تنها میگذاری
و با اطمینان لبخند میزنی؟
هنگامی که در تلفن زمزمه می کنی
مرا مجبور به ترک خواهی کرد؟
یا مرا به خانه ات می بری؟
پنداشتم که باید احساسات برهنه ام را نمایان کنم
پنداشتم که باید پرده ها را بدرم
تیغ را در دستان لرزانم نگه داشتم
آماده بودم که کار را تمام کنم اما همان لحظه تلفن زنگ زد
هرگز جرات نداشتم که برش آخر را بزنم