اگه مجبور بودم
خودم رو در كنار تو قرار ميدادم (خودم رو به تو مي رسوندم)
بعد ازت اجازه مي گرفتم كه بپرسم
(از بودنم) خوشت مياد؟
(از بودنم) خوشت مياد؟
و واسم مهم نيست
اگه بگي كه اين آخرين بار براي اين عشقه
پس الان خواهم پرسيد
ازش راضي اي؟
ازش راضي اي؟
نه!
يه چيزي داره راهش رو پيدا مي كنه
يه چيزي در آستانه ي فرو ريختنه
من براي پيدا كردن جاي خودم در خاطرات جين تلاش خواهم كرد
پس بهم بگو كه چطور بايد باشه
تلاش مي كنم كه بفهمم چه چيزي (از اين) تو رو خوشحال مي كنه
درحالي كه من رنجيده و بيمار
دراز مي كشم
ازش راضي اي؟
ازش راضي اي؟
مرز باريكي بين عشق و نفرت هست
و واسم مهم نيست
فقط بذار بگم كه
ازش راضي ام (دوستش دارم)
ازش راضي ام (دوستش دارم)
يه چيزي داره راهش رو پيدا مي كنه
يه چيزي در آستانه ي فرو ريختنه
من براي پيدا كردن جاي خودم در خاطرات جين تلاش خواهم كرد
در حالي كه دارم صفحه اي ديگر رو مي سوزانم
در حالي كه دارم جايي ديگر رو نگاه مي كنم
من هنوز هم براي پيدا كردن جاي خودم در خاطرات جين تلاش مي كنم
پس بهم بگو كه چطور بايد باشه
با نا اميدي دست و پا خواهم زد
مدت زيادي منتظر بوده ام
عشق نيست، هيچ عشقي نيست
براي هركسي مردن
من به چي تبديل شدم؟
يه چيزي داره راهش رو پيدا مي كنه
يه چيزي در آستانه ي فرو ريختنه
من براي پيدا كردن جاي خودم در خاطرات جين تلاش خواهم كرد
در حالي كه دارم صفحه اي ديگر رو مي سوزانم
در حالي كه دارم جايي ديگر رو نگاه مي كنم
من هنوز هم براي پيدا كردن جاي خودم در خاطرات جين تلاش مي كنم