من هنوز آن نغمه ی پیانو را به یاددارم
همان ملودی های قدیمی رو
فریادهای آخر شب
مهیب و بلند بود
اما پس از آن یک شات
بیرون اتاق بار
و بعد من تو را برای اولین بار دیدم
که از تاریکی بیرون آمدی
بالاتر از بار
گفتی: اینجا هستیم
ویسکی برای من ، برای شما تکیلا
شیطون تو رو به لاردو فرستاد
چون می دانست من آنجا هستم
مردی با چنین چهره ای
در چنین مکانی تنها
فقط می تواند یک مستاصل باشد
شیطان تو را به لاردو فرستاد
چون می دانست من آنجا هستم
و وقتی شنیدم که می مانی
بلافاصله احساس کردم
تو زندگی من را لرزاندی
بسان گردبادی
من هنوز آن نغمه ی پیانو را به یاد دارم
ملودی متفاوت
در کارت ها برنده شدی
در دارت ها برنده شدی
همه مردان را بی دلار رها کردی
و حالا باید لاردو را ترک کنی
اونا می خوان تو تا ظهر از اینجا بری
اوه ، می تونم بگویم که طلسم شده ام
بنابراین در اینجا ما به Amarillo می رویم.
شیطان تو را به لاردو فرستاد
چون می دانست من آنجا هستم
مردی با چنین چهره ای
در چنین مکانی تنها
فقط می تواند یک مستاصل باشد
شیطان تو را به لاردو فرستاد
چون می دانست من آنجا هستم
و وقتی شنیدم که می مانی
بلافاصله احساس کردم
زندگی من را لرزاندی
بسان گردبادی