چيز كوچكي كه نمي فهمم
چطور (اوضاع) اينقدر سريع تغيير كرد
چطور اوضاع از "تا هميشه با هم بودن" به "هرگز ادامه ندادن" تبديل شد
...
نوشته ي روي ديوار* رو
هنوز نديده بودم
تا وقتي كه تو گفتي از همه چيز خسته شدي
اينه، اون چيز كوچكي كه نمي فهمم
خب من رو احمق صدام بزن
كه هستم!
اما اين احمق ديگه بيش از اين كنارت نيست
و از دردي كه مي كشم ياد مي گيرم كه...
ديگه (در آينده هميشه با تو بودن رو) تكرار نكنم
چيز كوچكي كه نمي فهمم
چطور (اوضاع) اينقدر سريع تغيير كرد
چطور اوضاع از "تا هميشه با هم بودن" به "هرگز ادامه ندادن" تبديل شد
...
نوشته ي روي ديوار رو
هنوز نديده بودم
تا وقتي كه تو گفتي از همه چيز خسته شدي
اينه، اون چيز كوچكي كه نمي فهمم
مردم هر روز از هم جدا مي شن
اما هيچ وقت فكر نكردم
كه (روزي) از خواب بيدار بشم و بشنوم كه تو مي گي :
حالا "هميشه" يعني "هرگز" ء....
چيز كوچكي كه نمي فهمم
چطور (اوضاع) اينقدر سريع تغيير كرد
چطور اوضاع از "تا هميشه با هم بودن" به "هرگز ادامه ندادن" تبديل شد
...
نوشته ي روي ديوار رو
هنوز نديده بودم
تا وقتي كه تو گفتي از همه چيز خسته شدي
اينه، اون چيز كوچكي كه نمي فهمم