اکنون همه تان می دانید
آوازه خوانان و آوازهایشان را
زمان می گذرد
من چشمانم را فرو می بندم
در دنیایی دور
شاید دوباره هم دیگر را ببینیم
اما اکنون گوش به آوازم بده
داستان سپیدی و شب تاریک
بیا بخوانیم آواز آوازه خوان را
فردا، بین ما جدایی می اندازد
دور از خانه و کاشانه
و کسی نیست که حتی نام مان را به یاد داشته باشد
اما آواز آوازه خوان در یاد خواهد ماند
فردا، من و تو را از هم رسوا می کند
ترس امروزمان
از بین خواهد رفت
توسط این آهنگ جادویی
تنها یک آواز است
که در ذهنم پا برجاست
داستان مردان بی باک
که دردور دست ها زندگی می کردند
حال آواز آوازه خوان به پایان رسیده است
و زمان وداع فرا رسیده است
کسی نامت را نخواهد پرسید
حتی آن که
داستان را تعریف می کند
فردا، بین من و تو جدایی می اندازد
دور از خانه و کاشانه
کسی نام مان را حتی به یاد نمی آورد
اما آواز آوازه خوان در یاد خواهد ماند
فردا، همه پی خواهند برد
و تو تنها نخواهی بود
از آن رو هراسی به دلت راه مده
زیرا آواز آوازه خوان در یاد ها خواهد ماند
همگی پا بر جا خواهند بود
در افکارم و در رویاهایم
همواره در ذهنم خواهند بود
آوازهایی از هابیت ها، کوتوله ها، انسان ها و اِلف ها
بیا چشمانت را روی هم بگذار
تو هم خواهی توانست آنها را ببینی