دل واسهش تنگ باشه و تو دلت جنگ باشه و
دِلت بخوادش نشه ببینیش
دل پریشون باشه و توی تهرون باشه و
بری سراغِش نَشه ببینیش
بری سراغش نَشه ببینیش
امون از این عشق، که مَنو دیوونه کرده
از این خیابون، این شهر بیجون
که همهش باعث درده
عشق تو با مَن چه کرده
نفرین به این دِل، که دیگه عاقل نِمیشه
شِکسته اما یادِته هرجا
آخ دیگه عاشِق نمیشه
دله دیگه دل نمیشه
آدم مگه چند دَفعه میتونه که عاشِقی کنه
کنار اون کسی که دوست داره رو زندگی کنه
دوری و دورَم از هَمه
دوری و دوستی مَرهمه
واسه کسی که باشه و نَشه ببینیش
امون از این عشق، که مَنو دیوونه کرده
از این خیابون، این شهر بیجون
که همهش باعث درده
عشق تو با مَن چه کرده
نفرین به این دِل، که دیگه عاقل نِمیشه
شِکسته اما یادِته هرجا
آخ دیگه عاشِق نمیشه
دله دیگه دل نمیشه