«درو» به من نگاه می کند
من لبخند مصنوعی می زنم, پس او نمی بیند
که من چه می خواهم و چه چیزی نیاز دارم
و هرچه که ما باید می بودیم
من شرط می بندم که او زیباست
آن دختری که او درباره اش حرف می زند
و او هرچیزی دارد
که من باید بدون آن ها زندگی کنم
درو با من حرف می زند
میخندم چون خنده دار است
من حتی نمی توانم ببینم
کسی را وقتی که او با من است
او گفت که واقعا عاشق است
او بالاخره درستش را پیدا کرده است
جای تعجب دارد اگر می دانست
او تمام چیزی هست که شب ها درباره اش فکر می کنم
او دلیل قطرات اشک روی گیتار من است
تنها چیزی که من را به خواستن ستاره ی آرزوها وا می دارد
او آهنگی است که من همچنان در ماشین می خوانمش
نمی دانم چرا
درو به همراه من راه می آید
می تواند بگوید که نمی توانم نفس بکشم؟
و او می رود, چه عالی
چه بی عیب و نقصی آرزو داشتم که می بودم
او بهتر او را سفت نگاه می دارد
همه ی عشقش را به او می دهد
به آن چشمان زیبا نگاه کن
و بدان که او خوش شانس است چون
او دلیل قطرات اشک روی گیتار من است
تنها چیزی که من را به خواستن ستاره ی آرزوها وا می دارد
او آهنگی است که من همچنان در ماشین می خوانمش
نمی دانم چرا
پس تنها به طرف خانه رانندگی کردم
چنانکه چراغ را خاموش کردم
عکسش را پایین می گذارم
و شاید امشب قدری بخوابم
چون او دلیل قطرات اشک روی گیتار من است
او تنها کسی است که به اندازه ی کافی چیزی از من گرفته است که قلبم را بشکند
او آهنگی است که من همچنان در ماشین می خوانمش
نمی دانم چرا
زمان ادامه دادن است, اما این هیچوقت کافی نیست
او تمام چیزی است که می خواهم در آن فرو بروم
«درو» به من نگاه می کند
من لبخند مصنوعی می زنم, پس او نمی بیند