بین این همه غریبه، تو به آشنا میمونی
حرفای تلخی که دارم، من نگفته تو میدونی
من پر از حرفای تازه، عاشق گفتن و گفتن
تو با درد من غریبه؛ اما تشنهی شنفتن
صدای ترد شکستن، مثل گریه با صدامه
تلخی هقهق گریه، طعم تلخ خندههامه
گرمی دست نوازشگر تو، مرهم زخمای کهنهی منه
طپش چشمهی خون تو رگ من، تشنهی همیشه با تو بودنه
ململ ابری دستات، پر رحمت مثل بارون
ساکته، نجیبه چشمات؛ پر غربت بیابون
واسه این تن برهنه ناز دست تو لباسه
حس گرم با تو بودن، مثل رویا ناشناسه
مثل حس کردن و دیدن، عاشق منظرههایی
دشمن ساده و پاکِ پردهی پنجرههایی
گرمی دست نوازشگر تو، مرهم زخمای کهنهی منه
طپش چشمهی خون تو رگ من، تشنهی همیشه با تو بودنه
گرمی دست نوازشگر تو، مرهم زخمای کهنهی منه
طپش چشمهی خون تو رگ من، تشنهی همیشه با تو بودنه