کل دیروز دقیقا چهار سال گذشته شده
من فقط اینو فهمیدم
من همه چیو ول کردم
تو اون خونه
تو جهانگیر(اسم شهر)
کل عکسها گم شده ان
آدرسها عوض شده ان
دیگه غیر ممکن شده
حتی وقتی که هنوز زنده هستیم...
وقتی داشتی می رفتی،
من چراغها رو خاموش کردم
زنجیرها رو به خودم بستم
دقیقا کل دیروز شده چهار سال گذشته
چیزی که فکر می کردم هیچ وقت تموم نمیشه
اولین چیزی بود که تموم شد
که یعنی من تورو از دست دادم
با دستهای خودم
چه قدر خواسته بودم
چه جاهایی که ترک نکرده بودم
تا یه چیزی بشم
تو زندگی تو..