من می دونم تو جایی اون بیرونی
جایی بسیار دور
می خواهم برگردی
میخواهم برگردی
همسایه هایم فکر میکنند
من دیوانه ام
اما اون ها نمی فهمند
من همیشه تورا دارم
من همیشه تورا دارم
در شب وقتی ستاره ها
در اتاقم می تابند
من با خودم می نشینم
با ماه صحبت می کنم
سعی می کنم تورا به دست بیارم
من امیدوارم تو در قسمتی دیگر
همچنین با من حرف بزنی
یا من یک احمقم
که تنها نشسته
وبا ماه صحبت می کنه
من حس می کنم مثل یک آدم معروفم
که با شهر صحبت می کنه
اون ها می گن
من دارم دیوانه می شوم
آره
من دارم دیوانه میشوم
اما اون ها نمی دانند
من چه چیزی رو می دونم
چون وقتی
خورشید پایین میاد
کسی پشت سر صحبت میکنه
آره
اون ها پشت سر صحبت می کنن
در شب وقتی ستاره ها
در اتاقم می تابند
من با خودم می نشینم
و با ماه صحبت می کنم
هنوز سعی می کنم تو را به دست بیارم
من امیدوارم تو در
قسمتی دیگه
همچنین با من صحبت می کنی
یا من یک احمقم
که تنها نشسته
وبا ماه صحبت می کنه
من می دونم تو جایی بیرون از اینجایی
در جایی دور