شید فردا فقط یک خاطره باشی
و شاید فردا فقط دیروزم باشی
قبلا میبینی، میدونمش، زمان مینویسد
درباره نور، ایمان و خیابانهای بیابان
که سپس پوست را مجروح کردند
و الان میبینی که دوباره میتونم به فردام وارد شوم
خاطرات ایمانم را نمیکشند
میخوام صحبت کنم، میخوام ببینم، میخواهم باشم
و در دستهای تو دوباره متولد بشوم
و الان برس و مرا بر بدار
که با تو متولد کنم
شاید فردا بیشتر از یه خاطره نباشد
و شاید فردا از پوست ما حذف بشود
شاید، نمیدونم، زمان مرا زمان بدهد
برای صحبت کردن، برای نور یه احساس را دیدن
خیال هنوز میتوند متولد بشود
و الان میبینی که دوباره میتونم به فردام وارد شوم
خاطرات ایمانم را نمیکشند
میخوام صحبت کنم، میخوام ببینم، میخواهم باشم
و در دستهای تو دوباره متولد بشوم
و الان برس و مرا بر بدار
که با تو متولد کنم
و الان میبینی که دوباره میتونم به فردام وارد شوم
خاطرات ایمانم را نمیکشند
میخوام صحبت کنم، میخوام ببینم، میخواهم باشم
و در دستهای تو دوباره متولد بشوم
شاید، شاید...