من و تو
خو گرفته به تشویش
بی اندیشه,عجز مطلق
در راه عشق,محکوم به شکستیم
چه کسی میتواند عجز مرا در رهایی از فکرت توصیف کند؟
~
حال که همه چیز بد بوده
نمی خواهم هوایت را از سرم بیرون کنم,دلم طاقت فراموشی تو را ندارد
~
من در روح و تنت محبوس شده ام
من و تو
از ازل باهم نساختیم
بی گمان,این یک جنگ ابدی است
درد,عشق-آمیزه شومی است
چه کسی میتواند عجز مرا در رهایی از فکرت توصیف کند؟
~
حال که همه چیز بد بوده
نمی خواهم هوایت را از سرم بیرون کنم,دلم طاقت فراموشی تو را ندارد
~
من در روح و تنت محبوس شده ام
من و تو ترکیب بدی هستیم
چه کسی میتواند عجز مرا در رهایی از فکرت توصیف کند؟
~
حال که همه چیز بد بوده
نمی خواهم هوایت را از سرم بیرون کنم,دلم طاقت فراموشی تو را ندارد
~
من در روح و تنت محبوس شده ام