در آغوش یکدیگر
با هم گریستیم
و اشکهایت طعم شیرینی داشت
همه چیز گم نگشته
و از یاد نمی رود
همچون لرزه ای بر پشتم
شب تنهـا به سقوط ادامه می دهد
و هنوز خواهان توام
همه چیز گم نگشته
و از یاد نمی رود
او درگذشته اما در وهم و خیال
روحش بیدار است و فریاد می کشد
درختِ اشکبار، اشک می ریزد
و در زیر قلبهایمان
...همه ی سرخوشی و سرور به خواب رفته
...سعادتمان ربوده شده...اشکهای شیرین