قرباني ای در پرواز سپيده دم
شکوه حقيقتي پيچيده
اندر سينه ام، روياهايم
قرباني اي براي آزادي
تنها در ميان افسون تاريکي
رنج هايي از نسل سوخته
براي نيستي خورشيد، بي تاب بودم
يک وحي شکوهمند ديگر
نقشه ي سرنوشت براي نابودي
با سايه ها رقصيدم
در آشفتگي خاموش، برهنه در باران ماندم
بازداري از روشنايي
حقيقتي آشفته کننده
اين نقاب خودکشي را شرمسارانه به صورت می زنم