اون دیگه لبهام رو نمی بوسه
چون به نظرش این صمیمیت، بیش از حدیه که باید بین ما باشه
اون دیگه توی چشمهام نگاه نمیکنه
از چیزی که ببینه خیلی میترسه، یه نفر بغلم کرده
وقتیکه تنهایی از خواب بیدار میشم
و به پوست تنت فکر میکنم
یادم میاد، یادم میاد بهم چی گفتی
بهم گفتی که ما عاشق و معشوق نیستیم، ما فقط دو تا غریبه ایم
با یه اشتیاق مشابهِ لعنتی
برای لمس شدن، برای دوست داشته شدن، برای حس کردن هر چیزی
ما عاشق و معشوق نیستیم، ما فقط دو تا غریبه ایم
با یه اشتیاق مشابه لعنتی
برای لمس شدن، برای دوست داشته شدن، برای حس کردن هر چیزی
اون دیگه بهم زنگ نمیزنه
اون دیگه به حرفهام گوش نمیده، میگه اینکار معصومانه ست
اون دیگه بهم اجازه کنترل کردن نمیده
حتما از حد خودم خارج شدم، حتما عقلم رو از دست دادم
وقتیکه تنهایی از خواب بیدار میشم
و به پوست تنت فکر میکنم
یادم میاد، یادم میاد بهم چی گفتی
بهم گفتی که ما عاشق و معشوق نیستیم، ما فقط دو تا غریبه ایم
با یه اشتیاق مشابه لعنتی
برای لمس شدن، برای دوست داشته شدن، برای حس کردن هر چیزی
ما عاشق و معشوق نیستیم، ما فقط دو تا غریبه ایم
با یه اشتیاق مشابه لعنتی
برای لمس شدن، برای دوست داشته شدن، برای حس کردن هر چیزی
دلم برای صبح هایی که با تو توی تختم دراز میکشیدم تنگ شده
دلم برای خاطره هایی که توی سرم تکرار میشن تنگ شده
دلم برای خیال همیشه با تو بودن تنگ شده
ولی تنها چیزی که دل تو براش تنگ شده تن منه، اوه
بهم گفتی که ما عاشق و معشوق نیستیم، ما فقط دو تا غریبه ایم
با یه اشتیاق مشابه لعنتی
برای لمس شدن، برای دوست داشته شدن، برای حس کردن هر چیزی
ما عاشق و معشوق نیستیم، ما فقط دو تا غریبه ایم
با یه اشتیاق مشابه لعنتی
برای لمس شدن، برای دوست داشته شدن، برای حس کردن هر چیزی
برای حس کردن هر چیزی
برای حس کردن هر چیزی
( نتونستی احساسات خودتو کنترل کنی)
( نتونستی احساسات خودتو کنترل کنی)
( نتونستی احساسات خودتو کنترل کنی)