در میان راه ،من خودم را یافتم
که درون خودم محدود شده بودم
جایی برای برخورد ذهن و اندیشه کس دیگری نبود
برای فهم مفهوم همه چیز
برای چیرگی بر محدودیت هایم
و دوری از هر چه پوچی و بی روحی و سکوت
فقط به من بگو چرا
فقط به من بگو چگونه میتوانم این بار جان به در ببرم
خودت را باور داشته باش و نادیده بگیر
تمام چیزهایی که درست در وجود خود توست
تمام دل نگرانی هایت را پشت در به حال خود بگذار
و به راهت ادامه بده
تلاش کردم که به مرکز خودم نیم نگاهی بیاندازم
ولی موفق نشدم غم را از خودم برانم
قلب توخالی من همه انرژی مرا تخلیه کرد،و مرا سرگردان رها کرد
یک بار دیگر
بدون هیچ ردپایی
حالا محکومم کن
مرا به جهنم بفرست
چراکه همین حالا هم دچار شکست و ناکامی ام
درهم بافتم رشته هایی که
در عمق تاریکی شناورند
پی بردم به دردی که درآن به سر میبریم
نکوهش کردم نیازهایی که به سمت خود میکشیم
نه،در عمق حافظه ام به جستجو و کندوکاو پرداختم تا دریافتم
قرنهایی از رویاهای بی پایان
و منی که بار دیگر به گریه افتادم وقتی به من خیانت شد
وقت را نباید هرگز هدر داد
آنقدر ها هم پیچیده نیست
تو آزادی تا آنگونه که می پسندی زندگی کنی، در آرامش
محدودیت ها کافیست
به سایه های در مسیرت توجه نکن
که تلاش میکنند شادی ی تو را بربایند
روشنایی وجودت آنها را از تو دور میکند
به خود اعتماد کن
آیا خودداری خواهم کرد؟
پشیمان خواهم شد؟
آنجا خواهی بود؟
خاطره را پاک کن
چون من تنها و بیمارم
درهم بافتم رشته هایی که
در عمق تاریکی شناورند
پی بردم به دردی که درآن به سر میبریم
نکوهش کردم نیازهایی که به سمت خود میکشیم
نه،در عمق حافظه ام به جستجو و کندوکاو پرداختم تا دریافتم
قرنهایی از رویاهای بی پایان
و منی که بار دیگر به گریه افتادم وقتی به من خیانت شد
پس
این زندگی من است و نمیتواند مرا در هم بشکند
برو
من تصمیم میگیرم
چه کسی به آن پا بگذارد
و بیماریم را درمان کند
در آتش بسوزانش
بکش و ناکارش کن
چرا نمیخواهی بفهمی که باید رها شوی
در هم بافتم رشته هایی که در قعر تاریکی اند
هر ذره از دردی که حس میکنیم
هر زندگی خشک و موقردیگر
نه
در خاطره ها ،سرانجام خواهی یاقت
که پیشتر رویایی بی پایان وجود داشته بود
دیگر نیازی به تنها بودن نیست
پیوند دادم رشته هایی که
در عمق تاریکی شناورند
پی بردم به دردی که درآن به سر میبریم
نکوهش کردم نیازهایی که به سمت خود میکشیم
نه،در عمق حافظه ام به جستجو و کندوکاو پرداختم تا دریافتم
قرنهایی از رویاهای بی پایان
و منی که بار دیگر به گریه افتادم وقتی به من خیانت شد