با من هستی
تو بارون و تو آفتاب
با من هستی
تو خوبی و تو بدی
وقتی تو نیستی
با من هستی
بعضی وقتا خودمو گم می کنم
بی تو
تو این بیابون
با من هستی
چونکه همیشه مثه حالا بهت احتیاج دارم
چقد زندگی که میگذره
به خودم امید میدم که هنوز دیر نشده
برای اینکه تو رو تو خودم دوباره پیدا کنم
باور کن با هم متولد شدیم و اونجا بزرگ شدیم
حلقه های زنجیربه هم پیوسته برای اینکه دیگه از هم جدا نشیم
با من هستی بالای آسمونا
با من هستی میون این زهرها
اگه یه روز خاطره ها رو فراموش کردی
تو پژمردگی و خستگی اگه افسوس خوردی
دریا رو فراموش نکن
که آرومه توی صبح های روشن
و اون میل برای سفر کردنو
که هنوز ما رو می لرزونه
با من هستی
تو تموم روزام
اونا نه
تو اون روزای بد نه
با من هستی
تو روزای آروم
که زود گذرند
مثه حالا
زندگی چه جور میگذره
چقد سختی درون منه
و تو میدونی فقط تو میتونی نجاتم بدی
با هم متولد شدیم
با من هستی بالای آسمونا
با من هستی میون این زهرها
حالا دیگه همه چیز پوچه
تو تنها حضور برای من هستی
حالا با من هستی
حالا که با پریشونی قدم بر میدارم
میون مردم و هیاهو ها
فکر میکنم که تو با من هستی