میکنم حک من بر دل سنگها
هرچه که بسته به ما زنجیر
هرچه که تو را میبرد تا به عرش
روزی شاید کشد تا فرش
و من
کسی نیستم که با تو
سر به کویت
روم تا به نهایت
قفل لبها را
گشایم من هربار
فریادی از نهادم
زنم تا رسد به گوش جانها