چرا زندگي مي كنم، چرا مي ميرم
چرا می خندم، چرا می گریم
این یک پيام اضطراري از يك ساكن زميني پريشان است
هرگز پاهايم بر زمين محكم نبود
کاشکی یک پرنده بودم
در جسم خود راحت نیستم
دلم می خواست دنیا را وارانه می دیدم
که اصلا از آنجا زیباتر است
که از آن بالا دیدنش زیباتر است
از آن بالا
من همیشه زندگی را با تصاویر کاریکاتوری اشتباه می گیرم
در من میل به مسخ شدن است
چیزی را حس می کنم
که مرا با خود می کشد
كه مرا با خود
می کشد
مرا با خود به بالامی کشد
در قرعه کشی بزرگ دنیا
من شماره خوبی را بیرون نکشیدم
در جسمم احساس راحتی نمی کنم
دلم نمی خواهد که مثل یک آدم آهنی
مشغول مترو ، کار و خواب باشم
چرا زندگی می کنم، چرا می میرم
چرا می خندم ، چرا می گریم
فکر می کنم امواجی را دریافت کرده ام
که از جهان دیگری آمده اند
هرگز پاهایم بر زمین محکم نبود
کاشکی یک پرنده باشم
در جسمم احساس راحتی نمی کنم
دلم می خواست دنیا را وارانه می دیدم
کاشکی یک پرنده بودم
بخواب فرزندم بخواب