طبیبان را ز بالینم برانید!
مرا از دست اینان وارهانید!
به گوشم جای این آیات افسوس
سرودِ زندگانی را بخوانید!
دل من، چون پرستوی بهاریست
از این صحرا به آن صحرا فراریست
دل عاشق گریبان پاره خوشتر
به کوی دلبران آواره خوشتر
غم دل با همه بیچارگیها
از این غمها که دارد چاره خوشتر
دل من، چون پرستوی بهاریست
از این صحرا به آن صحرا فراریست
دل از این عمر شیرین برنگیرم
به این زودی نمیخواهم بمیرم
دل از این عمر شیرین برنگیرم
هنوزم چشم ِدل دنبال فرداست
هنوزم سینهْ لبریز از تمناست
هنوز این جان بر لب ماندهام را
در این بیآرزویی آرزوهاست
دلم یک لحظه در یکجا نماندهست
مرا دنبال خود هر سو کشاندهست
به هر لبخند شیرین دل سپردهست
برای هر نگاهی نغمه خواندهست
دل از این عمر شیرین برنگیرم
به این زودی نمیخواهم بمیرم
دل از این عمر شیرین برنگیرم
شکیبِ دل همه، در بیشکیبیست
قرار دل همه در بیقراریست
دل عاشق گریبان پاره خوشتر
به کوی دلبران آواره خوشتر
اگر هستی زَنَد، هر لحظه تیرم
و گر از عَرش، برخیزَد سفیرم
دل از این عمر شیرین برنگیرم
به این زودی نمیخواهم بمیرم
دل از این عمر شیرین برنگیرم