روز که شروع میشه، گردنم خم میشه ( از شدت نا امیدی)
به دوردست ها( گذشته ها) خیره میشم، قلبم فشرده میشه
نپرس توی چه حالی هستم
نپرس، توی درد و اندوهم
نپرس، توی آتش دست و پا میزنم
مدام، مدام..
نپرس، خجالت میکشم
نپرس، نمیتونم بگم
نپرس، از غصه و خشم، انگار طوفان توی سَرمه
آه این آتش ، این درد، منو میکشه
کم کم، آروم آروم
درونم، گُر و گُر آتش سوزانی هست
عشقش داره خاکسترم میکنه
...