من شنیده ام که تو جایی برای ماندن پیدا کرده ای
که با یک دختر آشنا شده ای و حالا شما ازدواج کرده اید
من شنیده ام که رویاهای تو به واقعیت پیوسته است
حدس میزنم که او چیزهایی به تو داده که من نتوانستم
دوست قدیمی، چرا اینقدر خجالتی هستی؟
اصلاً به تو نمیآید که عقب بکشی یا از نور و زندگی مخفی شوی
متنفرم از این که بدون دعوت شدن، سرزده وارد بشوم
اما نتوانستم دور بمانم، نمیتوانم با این هم مواجه بشوم
میخواستم که چهره ام را ببینی و به یاد بیاوری،
که برای من، تمام نشده است
بیخیال، من یک نفر مثل تو را پیدا خواهم کرد
چیزی بجز خوشبختی شما دو تا آرزوی من نیست
من را فراموش نکن، خواهش میکنم، یادم است که میگفتی:
بعضی وقتها عشق سرجایش باقی میماند اما بعضاً باعث درد و عذاب میشود
بعضی وقتها عشق سرجایش باقی میماند اما بعضاً باعث درد و عذاب میشود
تو میدانی که زمان چقدر سریع میگذرد
فقط دیروز، زمان عشق ما بود
ما در گرد و غبار تابستان متولد و بزرگ شدیم
و روزهای شگفتی که همراهمان بود
چیز قابل قیاسی، برای نگرانی یا مراقبت وجود ندارد
اشتباهات و افسوسها، همه آنها فقط خاطراتی هستند که ساخته شدند
چه کسی میداند که اینها چقدر تلخ و شیرین بودند