* تو! تو منو بیاد داری؟
همونطور که من تو رو بیاد دارم؟
حاضری از زندگیت بزنی
تا خاطرات اون روزها رو تو ذهنت مرور کنی؟
من تنها تو کوچه ها قدم می زنم.
و من از خودبینی و مال خود بودن بیزارم.
همه میتونن ببینن که من دارم دوباره سنگدل و پرخاشگر میشم.
و هنگامی که فکر می کنم تو کس دیگری بودی
گویی دارم در میان شعله های آتش راه میرم.
یک نفر هست که تو رو می خواد
یکی که بهت نیاز داره
یکی که در رویاهای هر شب تنهاییش تو رو میبینه
یکی که نمی تونه بدون تو نفس بکشه ؛ یک تنها!
یکی که امیدواره روزی دوباره تو رو ببینه.
اون کس من هستم.
چطور؟ چطور میشه من و تو اشتباه کرده باشیم.
اون حس خوبی بود ولی الان دیگه نیست.
و من شبها دعا می کنم که این راه باریکه ی دوری ما از هم زودتر سپری بشه
و ما ( در طی راه) یکدیگه رو گم نکنیم.
چون تو همیشه در ذهن من بودی.
یک نفر هست که تو رو می خواد
یکی که بهت نیاز داره
یکی که در رویاهای هر شب تنهاییش تو رو میبینه
یکی که نمی تونه بدون تو نفس بکشه ؛ یک تنها!
یکی که امیدواره روزی دوباره تو رو ببینه.
اون کس من هستم.
تو همیشه در زندگی من خواهی بود
حتی اگه من در زندگی تو نباشم
چون تو همیشه در یاد منی
تو ! تو منو به یاد خواهی آورد؟
قبل از اینکه روح منو آزاد کنی؟
اوه خواهش می کنم گوش کن.
یک نفر هست که تو رو می خواد
یکی که بهت نیاز داره
یکی که در رویاهای هر شب تنهاییش تو رو میبینه
یکی که نمی تونه بدون تو نفس بکشه ؛ یک تنها!
یکی که امیدواره روزی دوباره تو رو ببینه.
اون کس من هستم