من قبلا اصلا تو رو نمی شناختم
هرگز اون لبخند شیرین رو ندیده بودم
یا اون چشم ها که از یک مایل دورتر میدرخشید
من هرگز اون بوی شیرین رو احساس نکرده بودم
که هر جا می رفتی تو رو دنبال می کرد
یا حتی این شانس رو داشته باشم که تو رو مال خودم صدا بزنم
حالا با حسزت به عقب نگاه می کنم
در تمام ساعت های از دست رفته ای که گذروندم
زندگی رو که از کنارم می گذشت تماشا می کردم
حالا تو با یه شخص جدیدی
و من هیچ کاری نمی تونم بکنم
جز به نظاره نشستن و تماشای لبخندت
انگار هز جا که میرم
می دونم تو همیشه قراره اونجا باشی
اما تو منو اونجا نمی بینی
همانطور که سعی می کنم با تو گام بردارم تمام کاری که همیشه به نظر میاد می کنی
اینه که از اونجا میری
حالا با حسزت به عقب نگاه می کنم
در تمام ساعت های از دست رفته ای که گذروندم
زندگی رو که از کنارم می گذشت تماشا می کردم
حالا تو با یه شخص جدیدی
و من هیچ کاری نمی تونم بکنم