سلطان من [soltaane man] [English translation]

یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی

شاگرد که بودی که چنین استادی

ترسم از آن بوده که گم شم بی تو

سر منزل مقصود نشانم دادی من محو نگاتم

چشات جان من است مردن واسه تو اشاره کن آن من است

هر کس رسد به من ز تو بد گوید گویند که او مالک و سلطان من است

او جان من است دلدار من است او جان من است دلدار من است

سلطان من است زنجیر افکار من است گر مست شدم خبر دهید یا مرا

زنکار که روی او آرام من است

او جان من است دلدار من است

سلطان من است زنجیر افکار من است

گر مست شدم خبر دهید یا مرا

زنکار که روی او آرام من است

در دلبری درسی توانا داری

زنگونه که بر دلم تعادل داری

لب تر کنی گرد غمو بردارم

زیرا که بر دلم تسلط داری

او جان من است دلدار من است

سلطان من است زنجیر افکار من است

گر مست شدم خبر دهید یا مرا

زنکار که روی او آرام من است

او جان من است دلدار من است

سلطان من است زنجیر افکار من است

گر مست شدم خبر دهید یا مرا

زنکار که روی او آرام من است