به من بگو چرا داری میری و من نمی تونم هیچ کاری بکنم
به چه گناهی مرتکب شدم نسبت به تو کا اینجوری ترکم می کنی
میدونم که این آخرین باره که تو منو خواهی دید و من تورو خواهم دید
دیگه آسون نیست که فراموش کنم ، من این فرصتو از دست دادم
من نمیتونم خودمو ببخشم ، من به راهم ادامه میدم
و من تنها ادامه میدم ، با خودم به تنهایی قدم میزنم
تمام دنیام داره فرومیپاشه
تنها چیزی که برام باقی مونده که انجام بدم اینه که ادامه بدم ، که امید داشته باشم واینکه عوض بشم که اشک بریزم و همه چی رو رها کنم
که اشکو از چشمهام پاک کنم
خیال پردازی کنم و این دردو تحمل کنم
که قدم بزنم دور خیابونا و تا ببینم
که چیزی به عقب نمیتونه برگرده
تا ببینم که مردم از کنارم رد میشن
بدون اختیار یا اینکه بتونن فکر کنن
و شاید این یه وقت جدیده
که منو به نقش خودم بر می گردونه (که منو بیدار میکنه)
پایان ترس قهرمان شدنه
همراه با ترس از نداشتن اراده
برای نگاه به خودم و تمایل به فرار
برای باور کردن و نا امید بودن دوباره
برای اشفتگی از نا امیدی
و این زمان شلیکه برای کشتن
دیگه آسون نیست که فراموش کنم ، من این فرصتو از دست دادم
من نمیتونم خودمو ببخشم ، من به راهم ادامه میدم
تنها ، تنها
ادامه میدم تنها .......