لحظه ای اندک و حماقت بار نیست
پیش از سکوت هیچ توفانی در کار نیست
دمی عمیق و مرگ باری است
عشقی که من و تو به دل بسته ایم
به گمان نمی شود تو را در آغوش بگیرم آن گونه که می خواهم
از این رو تو را در آغوش دستانم احساس می کنم
کسی نیست که بیاید و تو را نجات دهد
بسیار بوده اند اخطارهایی اشتباهی که فرستاده ایم
به پایین می رویم
و تو نیز می توانی ببینی
به پایین می رویم
و تو می دانی که مجازات شده ایم
عزیزم
آهسته می رقصیم در خانه ای برافروخته از آتش
من بوده ام آن که همیشه رویایش را می دیدی
و تو آن بودی که همیشه می خواستم بنگارمش
چطور می توانی بگویی برایم هیچ بوده است؟
عزیزم، تو تنها نوری بوده ای که دیده ام
من باعث آن همه دردها و رنج ها شده ام
و تو چون هرزه ای بوده ای چون که این گونه می خواستی
سعی کردی مرا بزنی چون که به من آسیب برسانی
از این رو رهایم کردی تا احساس کثیف بودن به من دست بدهد
زیرا که نمی توانستی درک کنی
به پایین می رویم
و تو نیز می توانی ببینی
به پایین می رویم
و تو می دانی که که مجازات شده ایم
عزیزم
آهسته می رقصیم در خانه ای برافروخته از آتش
برو و اشک بریز - چرا نمی توانی؟
برو و اشک بریز - چرا نمی توانی؟
برو و اشک بریز - چرا نمی توانی؟
عزیزم
آهسته می رقصیم در خانه ای برافروخته از آتش
خانه ای برافروخته از آتش
خانه ای برافروخته از آتش
گمان نمی کنی که تا اکنون باید می دانستیم؟
فکر نمی کنی باید به طریقی می فهمیدیم؟