خورشید از آسمانم محو شد
و ماه با ستاره گان از آسمانم رفته بود
من به خانه آمدم، به اتاق حزن انگیز غمگین
خانه ی رها شده، محل عزا، در تنهایی
به ضربان قلبم گوش کردم
به جریان ضعیف خونم
به ضربان قلبم گوش کردم
به پژواک های فضا
چیزی در پوچی حرکت میکرد
چیزی من رو نزدیک کشید
کسی از کارهای آینده ام بهم گفت(خبر داد)
در گوشم زمزمه شان کرد
آسمان به هم ریخت
نورهای فضا شعله ور شدند
زیر پاهایم
زمین زنده، شروع به نفس کشیدن کرد
به ضربان قلبم گوش کردم
به جریان ضعیف خونم
به ضربان قلبم گوش کردم
به پژواک های فضا
چیزی در پوچی حرکت میکرد
چیزی من رو نزدیک کشید
کسی از کارهای آینده ام بهم گفت(خبر داد)
در گوشم زمزمه شان کرد
به ضربان قلبم گوش کردم
به جریان ضعیف خونم
به ضربان قلبم گوش کردم
به پژواک های فضا
چیزی در پوچی حرکت میکرد
چیزی من رو نزدیک کشید
کسی از کارهای آینده ام بهم گفت(خبر داد)
در گوشم زمزمه شان کرد
آسمان از آن من است
شمشیر از آن من است
سرنوشت از آن من است
این معجزه، از آن من است
شمشیر سرورم را، از فولاد ساختم
سنگ، صخره و کوه را می شکافد
از تاریکی قدم گذاشتم
به مسیر ستاره گان