گریه نکن بابا، این روزا هم میگذرن
گریه نکن بابا، این سختی ها هم بالاخره تموم میشن
بالاخره مه و غبار تو روستاهای بیاجاقم فروکش میکنه
من سوختم، به خاطر خدا تو نسوز
اینجا، با خوندن این آهنگ، می خواستم سلامی برسونم به ترکیه ای که روزهای سختی رو توش گذروندم و زندگی کردم، فقط اون سلام رو از من پذیرا باشن. از نظر ملی من هم سرنوشتی مشابه با همه ی برادران و دوست های سرزنشگرم داشتم*
امیدوارم این رو بفهمن
دو قطره اشک چشمام رو تو بازار به حراج گذاشتم
قلبم رو شکستن، با زخم زبون هاشون شکستنم
فرستادنم به تبعیدگاه ها، چهار صبح، زیر بارونا
من سوختم، به خاطر خدا شما نسوزید