گریه نکن بابا، این روزا هم میگذرن
گریه نکن بابا، این سختی ها هم بالاخره تموم میشن
بالاخره مه و غبار تو روستاهای بیاجاقم فروکش میکنه
من سوختم، به خاطر خدا تو نسوز
دو قطره اشک چشمام رو تو بازار به حراج گذاشتم
قلبم رو شکستن، با زخم زبون هاشون شکستنم
فرستادنم به تبعیدگاه ها، چهار صبح، زیر بارونا
من سوختم، به خاطر خدا شما نسوزید