صبحگاه
من میبینم
صخره های مرجانی را
که از میان آرامش مطلق میدرخشند
در چشمانت
با رغبت من فرو میروم
به اعماق
من کشیده میشوم
به سمت زیبایی ی
درون تو
من تمام نگرانی هایم را رها میکنم
من بی قراری هایم را قراموش میکنم
هیچ چیز نیمتواند من را از تو جدا کند
هیچ کس نمیتونه مثل تو منو دوست داشته باشه
میدونم که دوستم داری
انگار که من رستگاری ی تو هستم
طوری که تو از من مراقبت میکنی
انگار من قلب تپنده ای
در سینه ی تو هستم
من تو را لمس میکنم
طوری لمس میکنم
انگار تن خودمه
ما در هم تنیده هستیم
با رگهای مشترک
ما ممکنه در دریای پر تلاطم سیر کنیم
و راهمون رو گم کنیم زیر موجها
هیچ چیز نیمتواند من را از تو جدا کند
هیچ کس نمیتونه مثل تو منو دوست داشته باشه