چگونه زنده بمانم
چگونه عطشم را فروبنشانم
چگونه بدون تو ادامه دهم؟
چگونه بی چتر نجات بپرم
با این وداع بسیار ظالمانه
جانم به لب آمد
هیچ جاودانگی ای در پایان این قصه نیست
و قلبم همچون بیابان غریب است
آه، اگر به سوی من بازمیگشتی
خورشید، بر هزاران بهار زندگی می تابید
اگر به سوی من بازمیگشتی
هر بوسه تو برایم مثل یک معجزه بود
اما تو می روی
و هیچ بازگشتی نیست
پس از تو چه بر من میگذرد
در کنار اشکهای بی پایانم
حتی اگر باران در باغها
سرود بی انتها سر بدهد
سرودی غمگین و محزون است
امروز، زانوزنان از خدا می خواهم
که به خاطر هر دوی ما
آنگاه که گوش می سپاری، چیزی را در دلت تکان بدهد
برای خاطر کسی که در از عشقت می میرد
آه، اگر به سوی من بازمیگشتی
خورشید، بر هزاران بهار زندگی می تابید
اگر به سوی من بازمیگشتی
هر بوسه تو برایم مثل یک معجزه بود
اما تو می روی
و هیچ بازگشتی نیست
و طوفان به پا کردی
آتشفشانی از آتش و خشم
که آن را خاموشی نیست
چگونه می توانم فراموش کنم
که زمانی ذوب در عشقت بوده ام
نه نمی توانم
اگر به سوی من بازمیگشتی
ای همه زندگی من اگر به سویم بازمیگشتی
اگر به سوی من بازمیگشتی
بار دیگر خوشبختی را احساس میکردم
اما امروز تو مرا ترک میکنی
و دیگر بازگشتی در کار نیست