من یک صندلی مراکشی دارم که دلتنگ پشت و تکیه گاه توست
یک پیکاسو جعلی که سایه می افکند بر تصویری که در آن بودی
چهارده تکه سنگ فرش که رد پای برهنه تو راطلب می کند
من در هوایی زندگی می کنم که عطر پیراهنت درآن پیچیده
من می ترسم تو را از دست بدهم و ترس دارم برای بازگشتت
نمی توانم با تو زندگی کنم و بدون تو ناممکن است!
می میرم برای دیدنت دوباره و مرا می کشی اگر برگردی
چه خوب است بیدار شوم و اصلا تو وجود نداشتی!
اگر تو وجود نداشتی
روزها کوتاه ترمی شدند
نمی خواهم غوطه ور شوم دراین داستان ناتمام
که یک بازی رولت روسی است با میل به باختن (قماری است که یک سر آن باخت است )
اگر تو وجود نداشتی
هوا ساده تر میشد
من نباید تنفس می کردم تمام عطری که
تو رفتی از روزی که قدم زنان رفتی
اگر تو وجود نداشتی
تو هدیه ای ازبی نهایت داری که هیچ راهی برای اجتناب از آن وجود ندارد.
من هرگز نبودم به ناکامی و خوشدلی زمانی که با تو بودم
تو هدیه ای پوچ داری وباید تحمل کنی
این بهتراست البته که تو وجود نداشتی!
اگر تو وجود نداشتی
روزها کوتاه ترمی شدند
نمی خواهم غوطه ور شوم دراین داستان ناتمام
که یک بازی رولت روسی است با میل به باختن (قماری است که یک سر آن باخت است )
اگر تو وجود نداشتی
هوا ساده تر میشد
من نباید تنفس می کردم تمام عطری که
تو رفتی از روزی که قدم زنان رفتی
اگر تو وجود نداشتی