تنم لرزد سراپا، نه از سرما
چیزی که هست عیان، رؤیایی هست، اما بس در بَرم گریزان
تو با منی هر آن، مثل روحی در تنم
در هر مقصدی که میپیچه در بدنم
من همیشه اینجا میمونم
درونِ رازهای بیجان
تو هم رازهایی داری، اما نشود پنهان
رخ بنما، دلم پر میکشد بر تو
رخ بنما، بیا تو ای پرتو
بودی کسی که بوده منتظرت همه عمرم
رخ بنما، من آمادهام
به او نبودم من مطمئن
یه آشفته بودم همه عمر
من آمدم اینجا تا بینم نورِ جاودانِ تو
من رفتهام به هر کجا تا بینم سروِ قامتت
تو میآیی در ماهِ دِی، هستی تا ابد
رخ بنما، من نلرزم سراپا
یارم باش، بیا جانم باش
تو همیشه بودی جانِ من، در همه عمرم
رخ بنما که هر دم ببینم من
نزدیکم آ، درها بگشا
چشم به راهم، لحظهها را میشمارم
در را بگشا
مرا دریاب، لحظهها را
(لا لا کن جان و جانانم)
من اینجام
رُخ بنما، تا قویتر شوی تو
رُخ بنما، تا بازآیی از نو
تو کسی بودی که از اول، از اول
رُخ بنما